با ورود تو به قلب شکسته من زندگی برایم رنگی دیگر شد.... تو همان دوای درد بی درمان من بودی..تو همان فرشته نجات من بودی.. تصویر عشق را بر روی دفتر زندگی همانند چهره تو ترسیم کردم چون تو همان عشق بودی عشق با تمام معانی و درک و احساس و زیبایی آن....!! تمام زیبایی های عشق در چهره و وجود تو خلاصه می شود... عشقی که عاری از هر گونه گرد و غصه و جدایی است... تصویر تو کشیدنی نیست حتی برای تجسم آن هم باید به رویاها سفر کرد.. آن قدر زیبایی که نمی توان تصویری از تو بر روی صفحه زندگی کشید.. با ورود تو به قلبم و امیدی که به من دادی دنیا برایم رنگ عشق شد..
دیگر نمی خواهم صدای ملامت رااز حنجره ی شقایق های وحشی بشنوم من تو را می خواهم.من دست سبز تو را برای شکوفایی گل های وجودم می خواهم بیا که اشکهایم بهانه ی تو را می گیرند بیا که پریان احساسم پرواز را فراموش کرده اند بیا که حوریان اشکهایم قسم خورده اند که راه قدم هایت را نمناک سازند گفتم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت این بار تو نیز مانند من اشک ریختی... و در پایان: «بردن اسم تو از یاد کاریه که خیلی سخته دل تو نقش یه قلبه که تو اغوش درخته»