سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوست از عهده دوستى برنیاید تا برادر خود را در سه چیز نپاید : هنگامى که به بلا گرفتار شود ، هنگامى که حاضر نبود هنگامى که در گذرد . [نهج البلاغه]
آسمونه آبی
زمین شب 14
  • نویسنده : آسمونه آبی:: 84/12/2:: 2:17 صبح
  •  

    سلام 

    ای نزدیک
    درنهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.
    واینک ، شاخة نزدیک! از سرانگشتم پروا مکن.
    بی تابی انگشتانم شورربایش نیست ، عطش آشنایی است.
    درخشش میوه! درخشان تر.
    وسوسة چیدن در فراموشی دستم پوسید.
    دورترین آب
    ریزش خود را به راهم فشاند.
    پنهان ترین سنگ
    سایه اش را به پایم ریخت.
    ومن ، شاخة نزدیک!
    از آب گذشتم ، از سایه به در رفتم ،
    رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب - آشیان شکستم
    واینک ، در خمیدگی فروتنی ، به پای تو مانده ام.
    خم شو ، شاخة نزدیک

     

    دوستت دارم را با کدامین واژه بیان کنم؟


    واژها برای بیان احساس همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان، وقتی نگاه خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟
    در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم با سناریویی از قبل تنظیم شده و تو هنرپیشه مهمان قلبم. تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و می پرستمت با آنچه که هستی.
    تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش لیلی... ولی اینبار لیلی بدون مجنون و شیرینی بدون فرهاد، چون تو خدا بودی و نه مجنون و نه فرهاد.
    شاید در ابتدا فقط بازی میکردم بازی بدون فکر و شاید حتی بدون احساس زیرا از اول به من یاد داده شده بود که فقط در صحنه زندگی باید بازی کرد و بازی داد.
    لحظه ایی به خود آمدم و دیدم این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی ...
    زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان با خداهایی کوچک و از بین رفتنی مثل بتهای گلی شکننده تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه محدود و کوچک دنیای من را روشن کرد هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم حتی خود تو، تو که خود مولد آن نور بودی و منِ گمراه دنبال مولّد آن می گشتم چقدر خام و احمق بودم.
    تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم چون کبوتری سرگشته و بی آشیان هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشته گی ها بودی.

    من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن .
    تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی
    و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی.
    حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است و لحظه لحظه تشنه، تشنه محبت تو، ای معبودم.
    چون شدی افسونگر شبهای من

    غم و غصه تو دلم کاری نیست

     
     

     

     

    مثل زمین شب چهارده

    چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
    دامـن وصـل تـو نتوان به رقـیـبان تـو هشــتن
    نتـوان از تـو بـرای دل هـمـسـایـه گـذشــتـن
    شـمـع را بـایـد از خانه بـرون بـردن و کـشتـن
    تـا کـه هـمسـایـه نـدانـد کـه تو در خانه مایی
    سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
    کـه مـریـض تـب عـشـق تـو هـدر گـوید و هذیان
    بـه شـب تـیـره نـهفـتـن نـتـوان مـاه درخـشـــان
    کـشـتـن شـمـع چـه حـاجـت بـود از بـیـم رقیبان
    پـرتـو روی تـو گـویــد کـه تـو در خـانــه مـایـی

     

    تا حالا فکر کردین که اگر اسم کره زمین یه چیز دیگه بود چی می شد ؟ مثلا اسم زمین ،ماه بود و اسم ماه ،زمین .
    اونوقت همه روی ماه راه میرفتیم  ؛بعد به هم میگفتیم :نخوری ماه (یعنی نخوری زمین )؛بشین ماه (یعنی بشین زمین )؛ یامثلا وقتی می خواستیم بگیم کسی خوشگله ،می گفتیم مثل زمین شب ?? می مونه  .اونوقت هر سال ?? زمین داشت و هر زمین ?? روز .البته اگر از اول اینجوری بود همه بهش عادت کرده بودیم و این جور حرف زدن برامون عادی بود .اما بهتره این جور حرف زدن رو یاد بگیرید تا اگر در آینده با پیشرفت دور از ذهن علم وبه دلیل ازدیاد جمعیت مجبور شدید به کره ماه مهاجرت کنید در برقراری ارتباط با ماهی ها (ساکنین ماه )و سرو کله زدن با بقال و چقال و نونوا های ماه به مشکل بر نخورید  . ولی خودمونیم این ماهی ها (همون ساکنین ماه دیگه )چه زبون مزخرفی دارن .
    راستی اون شعر بالای صفحه قسمتی از تضمین شعر معروف سعدیه که شهریار گفته ،با دقت بخونین خیلی باحاله .بعد هم به جای ماه کلمه زمین رو بذارین ببینین چه شود !!!!!!!!!!!!!!!!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 8497
    بازدید امروز : 6
    بازدید دیروز : 2
    ............. بایگانی.............
    بهار 1387
    زمستان 1386
    بهار 1386
    بهار 1385
    زمستان 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    آسمونه آبی
    آسمونه آبی

    .......... لوگوی خودم ........
    آسمونه آبی
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........