شاه ماهی غزلهایم شده ای
بی آنکه بدانی
بی آنکه بخوانی
تشبیهت میکنم به ماه
به ماه بی هاله
گیسوان رقصان تو
موج موج اندامت را
دو چندان با شکوه می گرداند
دو شاخه از تن تندیس
گشوده می شود آرام در رشته امواج با ناز
دریا همینجاست شاهماهی
در آستانه طواف
در هزار حلقه سرگیجه دوار
در پیچ و خم دستانت
پیچ و خم افکارت گم است انگار
در میان این رامشگریها
تویی که دیگران در کنارت تن هایی هستند تنها
با سیمایی که زیبایی کهن دارد زیبایی شرقی
چشمان سیاهی که می کشاند
هزار شعاع چشم را به درون خود
و طلسم جادویی یک رقص
و آنچه تو میدانی و گفتنی نیست
...همه گم میشوند