سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
آسمونه آبی
در جستجوی مهتاب
  • نویسنده : آسمونه آبی:: 86/1/22:: 2:58 عصر
  • در چستجوی مهتاب

         

    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک !
    گر بدین سان زیست باید ، پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
    بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست .
    یک عالم کامل اطراف ماوجود دارد که از آن ماست تا آن را تجربه کنیم .کیفیت این تجربه تا حد زیادی به ما بستگی دارد اگر مشکلی پیش اید نباید انتظار داشته باشیم که فقط مثبت فکرکردن در مورد آنها بطور ناگهانی و جادویی آنها را تغییر دهد.
    برای تفکر مثبت جایگزینهای دیگری نیز وجود دارد می توانیم عصبانی دلخور یا افسرده باشیم اما همه اینها چه سودی برای ما میتواند داشته باشد؟
    ما باید با فکری باز با احتمالات برخورد کنیم.
    آرزو بدون عمل و تعهد خواب شیرینی بیش نیست و عمل و تعهد بدون آرزو کابوسی بیش نیست

     

    خداوندا اگر روزی ورق از دور برگردد چه خواهد شد

    نمیدانم؟

    همین اندازه میدانم

    که رسوایی طنین اندازه این ویرانه خواهد شد.

    نمیدانم چه خواهد شد اگر چادر سیاه شب

    زروی روز می افتاد.

    و ایا روز رسوا بود؟

    اگر انها که جای لطف و خوشرویی

    ستمهای دو چندان میکنند بر ما

    به روز حشر . پاسخ را چه خواهند گفت؟

    و ایا سر به زیر برف چون کبکی کنند

    حقا نمیدانم.

    ولی ان روز را در یاد می ارم

    که از روی تمام زشتکاریهای این مردم

    بگیرند پرده های خود نمایی را

    به چشم خویش می بینیم.

    که بینایی ز کوری از جوانمردی عصا در روز میدزدد

    ولی باور نخواهیم کرد.

    به چشم خویش خواهیم دید

    این روزگاران را....

    باز هم...نمیدانم چه خواهد شد؟؟؟

     

    اینم یه شعر از یکی از بروبچ باحال :
    گفتم که از زندگی خستم
    گفتی که دل به تو بستم
    گفتم این حرفا دروغه
    گفتی با تو زنده هستم
    گفتی از دوریت می‌میرم، من به عشق تو اسیرم
    گفتم از عشقت می‌ترسم، نه امید و دل شکستم
    می‌دونم وفا نکردم، به تو اعتنا نکردم
    می‌دونم دلت شکستست، از تموم دنیا خستست
    یه روزی میام پشیمون به سراغ تو و عشقم
    می‌بینم عشقی نمونده، زیر خاکه هرچی داشتم


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 8472
    بازدید امروز : 3
    بازدید دیروز : 1
    ............. بایگانی.............
    بهار 1387
    زمستان 1386
    بهار 1386
    بهار 1385
    زمستان 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    آسمونه آبی
    آسمونه آبی

    .......... لوگوی خودم ........
    آسمونه آبی
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........